محل تبلیغات شما

بعضی از هندی ها مقاومت شدیدی در مقابل متوجه شدن دارن، ماری میگه اونها چیزی رو میشنون که خودشون میخوان . برای نمونه، ماری بیماری آسم داره و در تمام طول سفر احتیاج به هوای آزاد داشت و اتاق هایی که به اندازه کافی بزرگ باشن و بدون بوی مواد شستشو که خودش سختی زیادی برام داشت و اون هم فهماندن مطلب به هتل دار بود. و داستان: 
بعد از شش ساعت رانندگی و رسیدن به شهر جِین ها و بعد از یک ساعت بازدید از تک‌تک اتاق ها و انتخاب بی بوترین و دلبازترین و تشریح کامل وضعیت سلامت ماری برای خانه دار داخل اتاق شدیم و همه خوشحال از پیدا کردن اتاق مناسب، که سرم رو برگردونم تا دوباره تشکر کنم و ناگهان و ناگهان در کمال ناباوری مدیر رزرواسیون اسپری خوشبو کننده رو از کمرش باز کرد و ما رو به داخل اتاق بدرقه کرد و فاجعه نمی‌دونستم به این اتفاق کمدی بخندم یا از جیغ های دوباره ماری سرم رو بگیرم و فرار کنم. ولی تصمیم گرفتم چند دقیقه تنها دور روستا قدم بزنم و همین شد که دومین تجربه بسیار هیجان انگیز سفرم رو با ورود به معبد جِین ها داشتم. 
مردی میانسال بدون پوشش روبروی مجسمه نشسته بود و بقیه اهالی دورش، مرد دیگری با لباس سفید دعا میخواند و بقیه پاسخ میدادن. در آخر دعا مرد شروع به راه رفتن بین اهالی کرد و با آب مقدس ازشون پذیرایی کرد. من با قیافه خیلی عادی نشسته بودم و با تمام حواسم بزرگ رو ورانداز میکردم. برای چند دقیقه اول تقریباً شوک بودم ولی خیلی زود همه چیز عادی شد. ترسم از این بود که نکنه ازم بخوان برم بیرون مثل معبد هندوها ولی خوشبختانه مهمان نوازی از اصول اولیه دینی جین هاست.
صبح صدای طبل معبد و بعد هم زنگ مدرسه و آواز دسته جمعی بچه ها توی کلاس های کوچک و خانمی که مشغول درست کردن ناهار سبزیجات برای بچه ها بود. من ساعت تمرین زبان انگلیسی شون رسیدم و چند دقیقه ای تونستم سرکلاس بشینم فضای فوق‌العاده ای بود. این روستا تقریباً دورافتاده است و اصلا توریستی نیست ولی تمام خیابون ها و رخت و لباس مردم بشدت تمیز بود و اکثرشون مسلط به انگلیسی و تحصیل کرده بودن. 
گاهی فکر میکنم، شاید همین دور افتاده بودن باعث حفظ فرهنگ واقعی هندی شده و شاید فرهنگ اصیل هندی همین هست که اینجاست و فقر و بی سوادی و نابودی فرهنگ، هدیه سالهای طولانی استعمار انگلیسی به شهرهای بزرگ بوده و هست. 
سفر هند، سفر خیلی سختی برام بود و اکثر اوقات از آمدن پشیمان بودم، اما بین همه روزهای سخت گاهی یک اتفاق کوچک خیلی عجیب، ذهنت رو شستشو میده. اقامت تو شهر کوچک و غیر توریستی  شراوانابلاگولا» از همین دست بود. 
با خانم معلم صحبت می کردیم و قدم می‌زدیم که همزمان با صدای زنگ معبد جین وارد شدیم تا سلامی بکنیم. بعد از دعا و ادای احترام از خانم معلم در مورد جین ها سوال پرسیدم که گفت من هندو هستم و در مورد این سوال اطلاعات کافی ندارم. پرسیدم پس چرا معبد هندوها نرفتی برای دعا گفت مهم اینه که قلبت کجا باشه، من هر جا که پرستشگاه باشه وارد میشم و دعای خودم رو میکنم. 

هند و هندوستان: هفته چهارم و آخر

هند و هندوستان... هفته سوم

هند و هندوستان... هفته دوم

رو ,ها ,اتاق ,معبد ,ماری ,خیلی ,بود و ,ها و ,چند دقیقه ,کرد و ,در مورد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی روستای پنج پیکر الکتروکاروتاژ - آب یابی