ماری: مریم تو باید پرستار میشدی، انقدر که تو خوب از من مراقبت میکنی، هیچ کس نکرده
من: (البته بخشی از این جریان مربوط به شخصیت منه ولی بیشتر قضیه مالی دخیله) ممنونم ماری، من وظیفه م رو انجام میدم
ماری: تو به سفر کردن علاقه داری؟
من: من کار میکنم که سفر کنم
ماری: قبول داری آدمها به دلیلی سر راه هم قرار میگیرن؟
من: (ابداً اعتقادی به این جمله کلیشهای ندارم) آره، کاملاً موافقم
ماری: ای کاش قبول میکردی برای اخرین بار با من بیایی هند
من: (هرگز همچین اشتباهی نمیکنم) آخی، آره خیلی خوشحال میشدم کنارت باشم
ماری: دوست داری با هم بریم؟
من: (همیشه تنها راه نجات بهانه هزینه هاست) خیلی دوست دارم ولی متاسفانه با فشار مالی موجود برام امکان پذیر نیست
ماری: من حاظرم هزینه اقامت و ترنسفر و غذا رو بدم، ولی تو کنارم باشی. کنار تو احساس امنیت میکنم
من: (اون چیزی که من رو خوشحال میکنه و احساس امنیت بهم میده، پول پایان توره، والا انقدرها هم آدم خوش اخلاقی نیستم) ممنونم ماری تو لطف داری، پیشنهادت عالیه
ماری: اگر قبول کنی با من بیایی، واقعاً خوشحالم میکنی، من خیلی وقت ها تنها هستم، کسی با من سفر نمیکنه
من: (منم حوصله مراقبت از آدمی با این سن رو ندارم و خوشبختانه هنوز راه فرار هست) من هم خوشحال میشم کنارت باشم ولی متاسفانه هزینه پروازها خیلی بالاست و خارج از توان منه
. و ماری دستش رو برد داخل کیفش و تمام هزینه پرواز رو دو دستی و با لبخند تقدیم من کرد.
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم
ماری از ایران رفت و من (خیالم راحت شد) حالا میتونم بگم، کار دارم یا مریض شدم یا مادربزرگم فوت شده و نمیتونم بیام هند.
یک روز با آژانس تماس گرفتم و بلیط هند رو خریدم (تنها راه پایان دادن به بهانه ها).
درباره این سایت